فاجعه زماني است که وقوع فاجعه براي ما عادي شده باشد.بعد از باخت سنگين برزيل مقابل آلمان مثل هميشه سيستم هاي توليد طنز در شبکه هاي اجتماعي و پيامک ها شروع به کار کرد و هر کدام به نوعي اين اتفاق عجيب را به تمسخر گرفت. در يکي از اين پيامک ها نوشته شده بود: اسکولاري، مربي برزيل مهمان امشب برنامه ماه عسل خواهد بود. اگر بخواهيم اين شوخي را نشانه شناسي کنيم و عناصر سازنده ي اين معادله را کنار هم بگذاريم به اين نتيجه مي رسيم که در اين جمله مربي برزيل به عنوان کسي که فاجعه اي برايش اتفاق افتاده است در کنار مهمان هاي هرشب برنامه ماه عسل قرار مي گيرد و ماه عسل بستري است که در آن بايد به حال انسان هاي فاجعه ديده زار زار گريست.
متن کامل در ادامه مطلب...
با تشکر از سپیده عزیز خبرنگار عزیزمون
اگر بخواهيم معادله را برعکس ببينيم اين بار مي توان گفت مهمان هاي برنامه ماه عسل همچون مربي برزيل در نظر گرفته شده اند که اتفاق تلخي براي آنها رخ داده است. دو نمونه اي که دچار رخداد غم انگيزي شده اند ولي اين بار بايد به آنها خنديد. اين جاست که بايد به جمله هانا آرنت، فيلسوف يهودي مراجعه کنيم که مي گويد فاجعه واقعي زماني است که وقوع فاجعه براي ما عادي شده است. کودکان بي سرپرست، کودکان کار،قربانيان ايدز،زنان کارتن خواب. اين موارد و چندين نمونه ي ديگر جزو آسيب هاي اجتماعي اي هستند که زير پوست شهر همچون توده اي سرطاني در حال رشد هستند.مطرح کردن اين موضوعات عملکرد شايسته اي براي يک رسانه مي تواند باشد وآن رسانه را به آرمان هاي اين حرفه نزديک مي کند. اما ماحصل آنچه اين برنامه تلخ، در ماه مبارک رمضان به نمايش مي گذارد چه مي تواند باشد؟به نظر مي رسد تلاش تهيه کنندگان اين برنامه تلخ، نمايش نوعي«کليد اسرار مستند» باشد. برنامه اي که در آن قصه هايي آموزنده براي درس عبرت گرفتن مخاطب از آنها گفته مي شود. اما اين تهيه کنندگان گويي متوجه اين موضوع نيستند که که اين قصه هاي عبرت آموز، اين بار ديگر فقط در قالب يک قصه نيستند.يک تجربه واقعي، يک مصداق عيني از قصه هاي تلخ را در ساعاتي منتهي به افطار را به خورد مخاطبان تلويزيون مي دهند تا اين مخاطبان قبل از افطار روزه خود را با اشک هايي که به دنبال لحن غم انگيز مهمان برنامه و بغض هميشگي و پايان ناپذير مجري سرازير مي شوند باز کنند.
مجري اين برنامه در مصاحبه اي به تم قصه گونه سوژه هاي مهمان خود اشاره مي کند و آن را از ويژگي هاي مثبت برنامه مي داند. اما به نظر مي رسد اين نکته را در نظر نمي گيرند که قصه هاي اين برنامه با قصه هاي کليد اسرار متفاوت است و مستند بودن اين قصه ها وقتي از زبان خود صاحب قصه روايت مي شود، گويي عرياني فاجعه، پيش چشمان مخاطب به تمامي نمايش داده مي شود. اينجاست که مخاطب در مواجه با اين قصه هاي مستند و اشک هايي که به عنوان تم ثابت اکثر اين قصه ها جاري است در وهله اول دچار ناراحتي مي شود. اما با تکرار مداوم آنها نوعي عادي شدن اتفاق در ذهنيت مخاطب نسبت به فاجعه رخ مي دهد و هنگامي که اين عادت واره به وجود مي آيد بعد از مدتي ديگر مشاهده فاجعه اي از آن دست حتي به صورت عيني و مستقيم و نه از پشت قاب تلويزيون واکنشي در ذهن فرد جز لبخندي از سر تکرار و يا اهي گذرا نخواهد داشت. نقدي که به اين برنامه تلخ که بر خلاف اسمش در اذهان مخاطبان شکل گرفته است وارد است اين است که مطرح کردن فاجعه در رسانه اي جمعي و اشک ريختن براي آن چه ماحصلي جز عادت کردن به تحمل فاجعه مي تواند داشته باشد. هنگامي که تنها واکنش به اين اتفاق اشک ريختن، بدون آسيب شناسي کارشناسانه و در صورت امکان ارائه راه حلي براي آن است. وقوع واکنش هايي مثل دعوت اسکولاري به ماه عسل در ذهن افراد جامعه نشان مي دهد که انچه از اين برنامه تلخ در ذهنيت افراد شکل گرفته است به مرحله عادت به فاجعه رسيده است. اين جاست که مي توان معناي عادت به فاجعه را به عنوان فاجعه اي واقعي درک کرد. هنگامي که قرباني فاجعه همچون «شومن» ها به روي صحنه مي آيد، به روايت فاجعه مي پردازد و حضار در مقابل، هاي هاي گريه مي کنند.همانطور که خود تهيه کنندگان برنامه نيز اشاره مي کنند اين برنامه دو يا سه تم بيشتر ندارد و در طول اين يک ماه قصه هاي مختلف را در قالب آن ها مي ريزند. همين موضوع نشان مي دهد که تکراري بودن قصه هاي برنامه نيازي به اثبات ندارد. آن چه نياز به اثبات دارد تاثير نامطلوبي است که اين تکرارها بر ذهنيت مخاطب مي گذارد. مجري برنامه سوژه محور بودن برنامه را از ويژگي هاي مثبت آن مي داند. اما بايد گفت که حضور سوژه بر روي صحنه و تکه تکه کردن آنچه بر او گذشته است از زبان خودش،ديگر سوژگي براي فرد باقي نمي گذارد جز يک نمونه مانند همه ي نمونه هاي ديگر که بايد به حال آن ها گريست. همين.